روز عاشورا مردم کجا بودند؟
آیا این سوال موجه است؟ آیا اگر از نقش مردم آن دوران سوال کنیم-مردم عراق و حجاز و شام یا حتی ایران- و دنبال جواب برای آن باشیم پا را از دایره شناخت یک حادثه تاریخی بیرون گذاشته ایم؟ یا نه، اتفاقا این پرسش خیلی هم به جا طرح شده است؟ به نظر می رسد اصل سوال کاملا قابل طرح است و جواب های مختلفی هم می توان بدان داد. برای مثال شیعیان و پیروان امام حسین پاسخشان در مجموع حکایت از نوعی خیانت و توطئه از طرف بخشی از مردم کوفه علیه امام دارد. یا بهتر است گفته شود خیانت و توطئه روسای قبایل و امرای عشایر -همان ها که به ایشان نامه نوشتند و دعوت کردند به عراق بیاید و البته فریب توده های مردم هم یه دنبال آن. توطئه ای که حاصل آن تنهایی امام در روز واقعه و در نتیجه ناکامی ایشان در رسیدن به مرکز حکومت بود. و به تبع آن تشکیل نشدن حکومت در عراق. این نگرش شیعیان به واقعه کربلا و تنهایی امام حسین را در این شعار که "ما اهل کوفه نیستیم، امام تنها بماند" می توان به خوبی دید. البته در اینجا این امام زمان است که نباید تنهایش گذاشت و تنها نخواهد ماند به قیمت فداکاری شیعیان.
اگر این نگاه را قبول کنیم در نتیجه باید بپذیریم که شیعیان عملا به اسلاف خود نوعی بدبینی و ناامیدی احساس می کنند. آنها را متهم به غدر و ترس و ریا و نفاق می کنند و در کنار ستم یزید بن معاویه عاملی مهم در ریختن خون امام حسین می دانند. شاید در دل هر شیعه راستینی این حسرت تاریخی وجود داشته باشد که ای کاش من در آن زمان بودم و اگر من بودم و اگر ما بودیم کجا می گذاشتیم کار به آنجا برسد که رسید. خوب این نظر شیعیان است و معلوم است مقداری نگاه عاطفی هم به آن آمیخته شده.
اما این پاسخ به آن سوال بسیار مهم نیست. یا شاید فقط بتواند گوشه ای از واقعیت را بیان کند. شما برای اینکه بتوانید درباره یک واقعه تاریخی قضاوت نسبتا درستی داشته باشید باید خود را در آن زمان و مکان احساس کنید.
حال فرض کنیم که توانستیم در زمان به عقب باز گردیم و خود را در سال 61 هجری و در محدوده جغرافیایی شبه جزیره عربستان که شامل بخشی از جنوب عراق هم می شود ببینیم خوب آن سوال آنگاه موجه تر هم می شود. که آیا به راستی مردم کجا هستند؟ چرا اطراف امام حسین تا این حد خالیست؟ چرا از انبوه توده های مردم از هر گروه و طایفه و طبقه اجتماعی هیچ کس اطراف ایشان نیست الا عده ای بسیار قلیل که آن هم بخشی غلامان و اقوام و دوستان قدیم امام بوده اند. باز می پرسیم پس مردم کجا هستند. ما الان داریم از یک وسعت جغرافیایی عظیم صحبت می کنیم. از عراق با همه گستردگی و عمق اجتماعی و بافت پیچیده آن. از خود سرزمین حجاز و شهرهای مکه و مدینه و طائف. از شام و فلسطین و مصر و یمن. و بالاخره از همین ایران خودمان. آیا نباید از این گستره جغرافیایی جمعیتی در خور نام امام و موقعیت خانوادگی امام حسین دور و بر ایشان جمع شده باشند و جبهه حق را علیه جبهه باطل یزید گرم و پرشور نموده باشند.
تازه الان ما در سال 61 هجری هستیم. فقط چهل سال از وفات پیامبر گذشته و از شهادت امام علی ع فقط بیست سال. هنوز پیام اسلام گرم و تازه است و رابطه های فامیلی در یاد مردم و صحابه و مسلمانان کاملا زنده است. دیگر اینجا نمی توان محدوده جغرافیایی را در کوفه خلاصه کرد و امت تازه نفس اسلام را در مردم کوفه. باز می پرسیم مردم کجا بودند و دیگر نمی توان با این شعار ساده که مردم کوفه خیانت کردند به تمامی جواب رسید. اگر بعد از 1400 سال ما خود را محق می دانیم به این شعار، خوب در آن زمان هم حتما بوده اند مردمی که دقیقا مثل امروز ما فکر کنند. مثلا از آن همه قبایل جنگاور یمنی فریاد برآورند ما اهل کوفه نیستیم حسین بن علی ع تنها بماند و با تمام قوا خود را به یاری امام برسانند. آگاهی وجدانی آنها که نمی توانسته از ما کمتر باشد. بلکه بیشتر هم بوده پس چرا آنقدر ایشان را تنها گذاشتند قبایل و ملت های مختلف عرب و عجم که نهایتا در یک میدان جنگ کوچک حرکت امام حسین به خاک و خون کشیده شد و آن فریاد یاورخواهانه امام که هل من ناصر ینصرنی به جایی نرسید و همچنان بعد از قرن ها در گوش فلک می پیچد؟
واقعا جای مردم در حوادث بسیار مهم سال 61 هجری که اکنون در 1437 امین سالگرد قمری آن هستیم خالی است. با آن شرحی که نوشته شد مردم باید در متن حادثه حضور می داشتند. اما کدام مانع باعث شد آن ها از قطار حوادث جا بمانند؟ شاید همین عبارت جا ماندن مردم از قطار و قافله عاشورا کلمه مناسبی باشد تا اینگونه اتفاقات غریب تاریخی را اندکی روشن کند و جوابی هر چند نه کامل و جامع به این اتفاقات باور نکردنی باشد. واقعیت این است که توده های مردم، یا به اصطلاح عوام مردم، هیچ وقت از قبل نه به خودی خود بیدار می شوند و نه به خودی خود کاری انجام می دهند. مردم بدون یک راهنما هرگز در هیچ جامعه ای منشا اثر و عمل نخواهند بود. مگر اینکه حرکت های کور و بی ارزش توده وار را در نظر بگیریم. اما حوادثی که نیاز به آگاهی شعور و درک تاریخ و زمان و مکان دارد اینها به هیچ وجه ابتدا به ساکن و خود به خودی اتفاقی نمی افتند. این درست است که ما در تاریخ یک سلسله حوادث داریم که در جریان هستند و به اندازه خود تاثیر گذار. مثلا ظلم های بی حد و حصر یزید و معاویه و به طور کل امویان می توانست مردم عراق و حجاز را از دست این افراد به ستوه بیاورد و آنها را در فرصتی مناسب علیه این صاحب قدرتان بشوراند، اما این شوریدن نیاز به راهنما و دستور کار و تئوری پرداز دارد. بدون تئوری و فکر، تاریخ پر از حرکت های کور و بی سرانجام است. مردم آن روز جهان اسلام؛ از بیداد معاویه، از انحراف او و فرزندش از دستورات اسلام ناب و اصیل، از فساد اقتصادی و فساد دستگاه اداری اموی، ناراضی بودند، اما هنوز به آن مرحله از بیداری نرسیده بودند که هر گاه یک رهبر شجاع بدون بیم از جان خود و خاندانش-آن هم نوه پیامبر و پسر عل ع- قیام می کند، به عمق این حرکت پی ببرند. زیرا قبل از آن باید راهنمایی می شدند و باید با دقت ساز و کار حرکت اصول و اهداف و دلایل آن برایشان روشن می شد. می توان گفت رهبری یک چیز است و راهنمایی چیز دیگر. رهبری می تواند فردی، شجاعانه و بسیار اصیل باشد. اما الزامی نیست راه به جایی ببرد. آنچه راه موفقیت را هموار می کند راهنمایی است. راهنما شدن کاری یک نفره نیست. زیرا شامل سازمان دهی، برنامه ریزی، تئوریزه کردن واقعیت های مبارزه و رسیدن به یک زبان قابل فهم برای توده هاست. اینها را نه یک تن بلکه عده ای بسیار از خود مردم از اقشار آگاه تر باید انجام بدهند. تقریبا با معیارهای امروزه می توان عنوان حزب و کار حزبی را بدان بخشید. گرچه سابقه حزب به همان دوره صدر اسلام هم بر می رسد. خود رفتار مشرکان در مکه -ابولهب و ابوجهل و دیگران- نمونه کامل یک کار حزبی با پیامبر است. همانطور که نوع رفتار با امام علی هم از طرف آنها که مانع ایشان در رسیدن به خلافت شدند کار حزبی بود. اما امام حسین فاقد چنین حزب و سازمانی بود که درست در لحظه موعود با بسیج مردم به یاری ایشان بشتابند. خود حرکت کربلا در شکل گیری حرکت های بعدی و سازمان دهی به مخالفان و ناراضیان از حکومت اموی تاثیر بسیار گذاشت. قیام مختار چند صباحی بعد از حادثه کربلا و گرایش ایرانیان به شیعه و تفکرات خاصی مثل شعوبیه تاثیر پذیر از ماجرای کربلا بودند.